هشت ماهگی واولین شب یلدا
دختر گلم ماهگیت مبارک.بالاخره من و سلنا کم کم داریم به دوری از هم عادت می کنیم.از سرکار که میام با شیطنت هایش ناهار می خورم .بابایی میاد خونه و بازی و بازی تا وقتی خوابش ببره.این روزها خیلی برام سخته .میام خونه کار خونه، غذای مخصوص سلنا، ناهار فردای خودمون و کارای دیگه... اینم عکسای زمستونی از سلنا و شب یلدا چند وقته سلنا سرماخورده هوا هم که سرد شده خوب نمیشه.مدام آب بینیش سرازیره و چشمش پف کرده. ...
نویسنده :
مامان سارا
10:5